سال 1876 ، تو بلک هیلزِ داکوتای جنوبی، طلاهای زیادی کشف شده و تو اومدی که سهم خودت رو طلب کنی و یا حتی بدزدی. تو توی یکی از سه تا مکان اصلی شهر اقامت داری که توی اونها، تو و رُفَقات، دارید باهمدیگه روی دزدیدن گاوصندوق های پر از طلایی که توی شهر پراکنده شده، کار میکنید.
اما وسطای کار تو به این مشکوک میشی که “رُفَقایی” که داری باهاشون کار میکنی، یواشکی دارن اسلحه جمع میکنن. چراا؟
چونکه دارن نقشه میکشن که دَخلِتو بیارن و آخر سر کل طلاها رو برای خودشون بردارن.
آماده ای که قبل از اینکه اونها از پشت به تو شلیک کنن، کارشونو یهسره کرده باشی؟